شهر شانگهای ، پرجمعیت ترین شهر دنیا لقب گرفته که 24 میلیون جمعیت رو در خودش جا داده ، آمار کاملا نشون میده که این حجم از شلوغی کار رو برای ساموئل و دوستاش به عنوان یه گردشگر سخت میکنه ، چرا که اون ها میخوان جاهای دیدنی رو سر حوصله ببینن و جمعیت زیاد مانع اینکار میشه ، ضمن اینکه پیک و پونی هم اونقدر سر به هوا و بازیگوش هستن که کنترلشون توی این شلوغیا کار سختی میشه . بلوار باند که در کنار ساحل رودخانه هوآنگ پو قرار گرفته ، خیابانی بود که ساموئل و دوستاش با راه رفتن توی اون و دیدن ساختمان ها و معماری مختلف و در کنارش آسمان خراش های قشنگ این بلوار ، حسابی هوش و حواسشون رو برده بود . انقدری همه جای خیابان رنگی و زیبا بود که دوست داشتن ساعت ها اونجا بمونن و از این همه شور و اشتیاق لذت ببرن . سوار یک اتوبوس دو طبقه شدن که بالای اون سقفی نداشت و میتونستن به خوبی همه جارو نگاه کنن . با راهنمایی یکی از محلی ها به سمت یکی از هتل های نسبتا خوب حرکت کردن . بعد از استراحت یکی دو ساعته آماده شدن تا برای تایم شام برن و از رستوران هتل استفاده کنن . توی منویی که جلوشون قرار داشت اول همه چی به خط چینی نوشته شده بود ک طبیعتا هرچقدرم تلاش میکردن متوجهش نمیشدن . پشت صفحات به زبان های مختلفی منو رو ترجمه کرده بودن و این کمک زیادی به اونها برای انتخاب کرد ، ولی یه جای کار مشکل داشت . وقتی رسپی غذاهارو دیدن متوجه شدن که کار خیلیییییی براشون سخت هست . چون از حیواناتی درست شده بود که اونها حتی توی واقعیت هم نمیتونستن نگاهشون کنن چه برسه به اینکه بخوان برای شام بخورن .
بعد از چند دقیقه سردرگمی و بهت ، یکی از مهمان دارها برای راهنمایی اومد کنارشون و با خنده گفت از منوی توریستی ما انتخاب کنید دوستان .
وقتی متوجه شدن که توی منوی توریستی کلی غذای خوشمزه و البته قابل خوردن هست شروع به انتخاب کردن ، ساموئل برای خودش چیکن چامین سفارش داد که محتویاتش رشته و گوشت و فلفل و پیازچه بود .
برای پونی هم فیله گوشت شیرین سفارش داد که بتونه راحت بخوره . داشت برای پونی انتخاب میکرد که پونی اشاره کرد من خودم انتخاب میکنم . دستشو برد و گذاشت روی شماره 12 ، گوشت بیف و سیرابی ، خوب به نظر میرسید و هر سه تاشون رضایت کامل داشتن از غذایی که انتخاب کردن ولی خب نمیدونستن اون غذاهایی که انتخاب کردن رو باید با چوبک غذاخوری یا چاپستیک بخورن و این خیلی مشکل بود . چون غذاخوردن بدون اونا رو چینی ها خوب نمیدونستن و برای ساموئل و دوستاش هم خیلی سخت بود اینکار ولی باید تجربش میکردن .
خدای من مگه میشه این همه کثیف کاری و این همه سر و صدا اونم توی یه رستوران نسبتاً خوب که کلی گردشگر اونجا حضور داره ، یعنی واقعا انقدر سخت بود غذا خوردن با چوبک ها براشون ؟ اما چیزی ک مشخصا به چشم میومد این بود که اولش خجالت میکشیدن ولی بعدش هم یکم بهتر انجام میدادن و هم کلی همه دیگه رو مسخره میکردن و باعث خنده بقیه هم شده بودن و این یک محیط شاد رو برای اون شب اونا ساخته بود . بعد از تموم شدن غذاشون اونا باید زودتر میخوابیدن تا صبح اول وقت راه بیوفتن سمت پارک دیزنی لند شانگهای ، که پیک و پونی اونجا هم کلی بازی کنن هم کلی چیزای جالب ببینن …