نوول لوکس

سفر ساموئل و دوستاش به مکزیک رسید. کشوری خاص با طبیعتی زیبا و آثار دیدنی و جالب توجه.
ساموئل که تقریباً توی سفرش همه‌چی رو تجربه کرده بود، این‌بار دوست داشت یه کار متفاوتی انجام بده. وقتی وارد کشور مکزیک شد، انتخابش شهر مکزیکوسیتی بود. در کنار جاذبه‌های دیدنی‌ای که داشت یه‌جای خاصی هم داشت که ساموئل به قصد دیدن اونجا پا به این شهر گذاشت. اون‌هم جزیره عروسک‌ها بود. این جزیره در میان تعداد زیادی کانال مخفی شده و به‌خاطر وجود صدها عروسک و بخش‌های مختلف بدن عروسک شهرت داره که از درخت‌ها آویزون یا میون علف‌ها ریخته شدن. با اینکه این جزیره بیشتر از هرچیز دیگری، شبیه به یک فیلم ترسناکه، اما در واقع محل سکونت مردی به‌نام جولیان سانتا باررا بود که پس از پیداشدن جسد یه دختر در کانال مجاور جزیره، اون اسباب‌باز‌یا رو جمع‌آوری کرد و به‌شکل‌های مختلف در معرض نمایش گذاشت، به این امید که ارواح شیطانی رو دور کنه. گردشگرای شجاع با اجاره قایق می‌تونن به این جزیره برن و از اونجا دیدن کنن. ساموئل تا زمانی که قایق رو اجاره کرد به هیچ‌کدومشون نگفت قراره کجا برن. وقتی به جزیره رسیدن حسابی براشون جای تعجب‌آوری بود و ترسیده بودن و با هر چندمتری که می‌رفتن داخل، بیشتر می‌ترسیدن و به ساموئل می‌چسبیدن از یه جایی به‌بعد وهم و سکوت اون محل خود ساموئل رو هم به ترس انداخته بود و با خودش می‌گفت چه اشتباهی کردم که نذاشتم صاحب قایق با ما بیاد. مسیر رو طی کردن و به‌سمت محل اقامتی که اونجا بود حرکت کردن. پیک و پونی باورشون نمی‌شد قراره شب رو در این جزیره سپری کنن. اونجا همین‌جوری‌ش هم ترسناک بود. چه برسه به شب که قطعاً همه‌چیز وحشتناک‌ می‌شه.
هر سه تاشون سعی می‌کردن از کلبه دور نشن. چون تراکم درخت‌ها جوری بود که ممکن بود بعد از چند متر دیگه نتونن کلبه رو پیدا کنن و فقط این براشون امیدبخش بود که چند متر بالاتر هم یه خانواده توی یه کلبه بودن و این یعنی تنها نیستن.
ساموئل با خودش تمام لوازم رو آورده بود تا شب بتونن خوب لذت ببرن، اما از چی؟ مشخص نیست!
برای شام چند تکه مرغ روی منقل گذاشت و در حین پختن اون شروع کرد به خردکردن و تف‌دادن سبزیجات. قرار بود شب، مرغ و سبزیجات بخورن و این خبر خوبی بود برای پیک و پونی که فقط داشتن به عروسک‌های ترسناک بیرون فکر می‌کردن و از جاشون تکون نمی‌خوردن. اون‌ها وقتی شنیدن قراره شب توی جزیره بمونن خیلی خوشحال بودن که می‌تونن بازی کنن ولی نمی‌دونستن منظور ساموئل از جزیره کجاست.
نقطه آرام‌بخش برای پیک و پونی این بود که یک خانواده دیگه، اونجا و نزدیک اون‌ها شب می‌مونن ولی آخرای شب همون نقطه آرامش‌بخش هم از بین رفت، چون اون‌ها جوری می‌خندیدن و فریاد می‌زدن که هر لحظه حس می‌کردی عروسک‌های ترسناک بیرون جون گرفتن و تبدیل به انسان شدن. حتی در حدی بود که خود ساموئل هم ترسیده بود، فقط کم مونده بود صدای بارون و رعدوبرق هم اضافه بشه تا هر سه تاشون قبض روح بشن. شب پراسترسی براشون گذشت ولی خب این شب یکی از خاطره‌انگیزترین و متفاوت‌ترین قسمت‌های سفرشون بود.

نوول لوکس